icon
icon
34
icon
22 مرداد 1404
34
22 مرداد 1404
دوچرخه‌سواری، طرح از سلماز جهانگیر
دوچرخه‌سواری، طرح از سلماز جهانگیر
دوچرخه‌سواری، طرح از سلماز جهانگیر
دوچرخه‌سواری، طرح از سلماز جهانگیر
34
icon
22 مرداد 1404
34
22 مرداد 1404

انگوان،‌عکاس سنگاپوری

ایی. تَمی کیم

من بیست ودو سال نیویورک زندگی کرده ام و هنوز هم این احساس عجیب را دارم که انگار دارم رؤیایی را زندگی می کنم. نه اینکه در رؤیا زندگی کنم، نه؛ این شهر گاهی افتضاح و حال به هم زن هم می شود؛ بلکه مقیم هاله ای بینابین خیال و...

انگوان،‌عکاس سنگاپوری

چگونه باستیان پوچی را شکست داد

بهزاد قدیمی

معمولاً ظهرها اوضاع جالب نیست. منظورم این است که بعضی‌ها آدم سر سحرند، خودم از این دسته‌ام. هوای سر سحر انگار سبک‌تر است. طلوع خورشید را هم می‌شود دید، اگر بشود از میان آپارتمان‌های زمخت و ناهمخوان راهی به افق پیدا کرد. طلوع را هم نبینی،‌ بالاخره می‌بینی سیاهی...

چگونه باستیان پوچی را شکست داد

نیروی نادیدنی زندگی

پریما چراغی

فرومایگان به رؤیای خود وفادار نیستند. غزاله علیزاده با درخشش اولین پرتوهای خورشید از خواب بیدار شدم؛ خسته‌تر از همیشه، انگار تمام شب را در بیابانی بی‌انتها دویده بودم. نور صبح چشمم را آزار می‌داد. به‌سختی از تخت چوبی پرسروصدایم جدا شدم تا پرده‌های زمخت و قهوه‌ای‌رنگ پنجره را...

نیروی نادیدنی زندگی

دریا نیز می‌میرد

فرناز میرحسینی

سه‌نقطه پرحرف‌ترین علامت نگارشی دنیاست. یک دنیا حرف را، که نمی‌شود گفتشان، می‌توانی در سه‌نقطه جا بدهی. سه‌نقطه‌ها معمولاً تلخ و بی‌حوصله و ناراحت‌اند. سه‌نقطه‌ها حتی می‌توانند خبر مردن کسی را بدهند، مثل وقتی که یک نفر سه‌نقطه گذاشت توی گعده‌ی ادبیاتی‌های تهران و فهمیدیم اتفاقی که نباید بیفتد...

دریا نیز می‌میرد

تراژدیِ چپ‌پاها

صادق رضازاده

از میان تمام رضا عادلخانی‌های دنیا، من فقط دو رضا عادلخانی می‌شناسم؛ یکی را نوزده سال و دیگری را تا نوزده‌سالگی. روزنامه‌نگاران برای یکی‌شان تیتر می‌زدند: چپ‌پایی که شلیک‌هایش وحشت می‌آفریند . و ما برای آن رضا عادلخانیِ دیگرْ پشت ساختمانِ آزمایشگاه دبیرستان اندیشه لقبِ عادلِ محوطه‌ی...

تراژدیِ چپ‌پاها
چیزهایی هست که نمی‌بینی

صداها

چیزهایی هست که نمی‌بینی

انباریْ قبرستان چیزهای فراموش‌شده است که آن‌قدر امیدت را بهشان از دست ندادی که دورشان بیندازی. فقط کمی دور انداختی؛ دور به اندازه‌ی انباری؛ جایی که جلوی چشم نباشد. در خانه‌ی پدری زیرزمینی داشتیم که به اندازه‌ی خانه‌ی خانم هاویشام هولناک بود. پر از خرت‌وپرت، سوسک،...

محسن ظهرابی

۲۲ مرداد

صداها

چیزهایی هست که نمی‌بینی

انباریْ قبرستان چیزهای فراموش‌شده است که آن‌قدر امیدت را بهشان از دست ندادی که دورشان بیندازی. فقط کمی دور انداختی؛ دور به اندازه‌ی انباری؛ جایی که جلوی چشم نباشد. در خانه‌ی پدری زیرزمینی داشتیم که به اندازه‌ی خانه‌ی خانم هاویشام هولناک بود. پر از خرت‌وپرت، سوسک،...

محسن ظهرابی

باغ گم‌شده

سیما خسروی

نه‌ساله‌ام. روی سراشیبی تپه‌ای نشسته‌ام که در چشم‌انداز روبه‌رو کوه درفک، سپیدرود، زمین‌های کشاورزی، باغ‌های زیتون و سقف خانه‌ها به‌ترتیب جلوی هم قطار شده‌اند. ظهر تابستان است و مدرسه‌ها تعطیل. هیچ صدایی جز سایش برگ‌هایی که از نسیم گاه‌گاه بر می‌آید و صدای ناله‌ی جیرجیرک‌ها نیست. گوش که تیز...

باغ گم‌شده

خط زرد لبه‌ی سکو

زریناز عزیزمحمدی

بارها این صحنه را در ذهنم مرور کرده‌ام؛ می‌روم خانه‌شان که دیگر خانه‌ی من نیست، خانه‌ی آن‌هاست. می‌روم، روبه‌رویش می‌نشینم و با حرف‌های همیشگی شروع می‌کنم؛ همان سردرگمی‌ها، همان ندانستن‌ها. قضیه را یک‌جوری می‌کشانم به شناخت آدم‌ها، به اهمیتِ گفت‌وگو، به اینکه هر انسانی شاید درونش سیاه‌چاله‌ای دارد. جوری...

خط زرد لبه‌ی سکو

وقوع پیش از حادثه، دستی پر از هیچ

علیرضا خضری

زنگ می‌زنند. باید پیک رستوران باشد. گوشی آیفون را برمی‌دارم: «بیارش بالا.» در را باز می‌کنم. خبری از پیک رستوران نیست. سارا است، عشق دوران جوانی‌ام. دستش را به‌طرفم دراز می‌کند، دهان دستم باز می‌شود و انگشت‌هایمان یکدیگر را در آغوش می‌کشند. در ماه آگوست هستیم، ولی دستش سرمای...

وقوع پیش از حادثه، دستی پر از هیچ

خال‌خالی

دومِنیکو استارنون

من هیچ‌وقت با خودم صادق نبوده‌ام؛ این ویژگی‌ای است که همیشه آزارم داده‌ است. حتی نمی‌توانم ساده‌ترین حقایق را هم بپذیرم. چیزی که در آن خوب هستم بهانه‌ آوردن است. بهانه‌تراشی برایم کار آسانی است و جوزپه ترِویزانی، مردی فوق‌العاده، بهانه‌ی موردعلاقه‌ی من از بین تمام بهانه‌هایم است. ...

خال‌خالی
چیزهایی هست که نمی‌بینی

صداها

چیزهایی هست که نمی‌بینی

انباریْ قبرستان چیزهای فراموش‌شده است که آن‌قدر امیدت را بهشان از دست ندادی که دورشان بیندازی. فقط کمی دور انداختی؛ دور به اندازه‌ی انباری؛ جایی که جلوی چشم نباشد. در خانه‌ی پدری زیرزمینی داشتیم که به اندازه‌ی خانه‌ی خانم هاویشام هولناک بود. پر از خرت‌وپرت، سوسک،...

محسن ظهرابی

۲۲ مرداد

صداها

چیزهایی هست که نمی‌بینی

انباریْ قبرستان چیزهای فراموش‌شده است که آن‌قدر امیدت را بهشان از دست ندادی که دورشان بیندازی. فقط کمی دور انداختی؛ دور به اندازه‌ی انباری؛ جایی که جلوی چشم نباشد. در خانه‌ی پدری زیرزمینی داشتیم که به اندازه‌ی خانه‌ی خانم هاویشام هولناک بود. پر از خرت‌وپرت، سوسک،...

محسن ظهرابی

گردآورندگان
پگاه قدیری
پریما چراغی
علیرضا خضری
زریناز عزیزمحمدی
سیما خسروی
صادق رضازاده
فرناز میرحسینی
بهزاد قدیمی
امیر شاه‌محمد
سلماز جهانگیر
میترا بخشی‌زاده
پوریا برنجی
همایون محمودى
مریم فراهانی
محسن ظهرابی
رامین رادمنش
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد